-
چروک های رقصان !
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1395 07:52
چروک های رقصان ! سرش پایین بود و لبش تکان میخورد. باد گرم کویری چروک های صورتش را بوسه می داد ! پیشم که نشست بی مقدمه گفت: از وقتی که رفته یه غمی به دلم نشسته که فقط سر خاک که میام و دعا می خونم؛ دلم باز میشه و از غم خالی میشه! لحظه ای به سکوت گذشت و ادامه داد: توی خونه مدام به خودم میگم؛ چه مرگته؟! چرا غمباد گرفتی؟!...
-
دستاوردهای محرم
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 11:31
بسم الله الرحمن الرحیم دستاوردهای محرم همه ساله بیرق ها را برافراشته می کنیم و لباس عزا بر تن می کنیم و مجلس می آراییم تا عزای امام مظلوممان حسین(ع) را دوباره زنده کنیم. اما آیا فکر کرده اید این اقامه عزا چه دستاوردی می تواند برای جامعه داشته باشد؟! یا به بیان دیگر آیا می شود این حزن که یک دهه و شاید بیشتر جامعه را...
-
سیاست و صداقت
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 12:40
بسم الله الرحمن الرحیم سیاست و صداقت برای یک سیاستمدار- در هر مرتبه از قدرت- سخن گفتن و حرف زدن از معمولترین ابزارهایی ست که از آن بهره می برد تا توجه اقشار مختلف جامعه را به سمت خود و اهدافش جلب نماید. از طرف دیگر، سخن گفتن و حرف زدن؛ آفات زیادی دارد بطوریکه همیشه وقتی گناهان را دسته بندی می کنند؛ دسته گناهانی که...
-
عشق و نفرت دو روی یک سکه اند!
جمعه 14 مهرماه سال 1391 10:37
بسم الله الرحمن الرحیم می گویند : عشق و نفرت دو روی یک سکه اند! آیا اینچنین است؟! آیا اگر عشق دو سویه نشد و دو دل را بهم پیوند نداد منجر به نفرت می شود؟! آیا نفرت ناشی از ناکامی عاشق است ؟ یعنی آیا اگر عشق شکل نیابد نفرت شکل می یابد و بالعکس اگر نفرت شکل نیابد عشق شکل می یابد؟! آیا اگر عشق را نهایت کشش معشوق برای جذب...
-
دایی خسروِ قلابی!
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 23:11
بسم الله الرحمن الرحیم دایی خسروِ قلابی! در خانه اش را زدم!مثل همیشه یک سلام و احوال پرسی گرم کرد! زن خوبی بود! من هم مجبور بودم صبحها مدرسه بروم! پس چه کسی بهتر از این زن همسایه که دخترم را نگهداری کند ! از مهد کودک که بهتر است! من یک زنم! من خوب میفهمم که خلق خوش یک مربی مثل این زن همسایه؛ می تواند روی اخلاق و رفتار...
-
دختر خاله؛ چشمش چشم خورده؟!
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 22:56
بسم الله الرحمن الرحیم دختر خاله؛ چشمش چشم خورده؟! جلسه ی جشن بود. قدم نورسیده مبارک! همه کادو آورده بودند. یعنی که همه از آمدن قدم نو رسیده خوشحالند. از همه هم پذیرایی شد. با سلام و صلوات همه رفتند. ظاهرا همه چیز با خوبی و خوشی تمام شد. اما صبح روز بعد ؛ دختر خاله چشمش درد گرفت! ساعتی بعد از درد به خود می پیچید و...
-
در جستجوی حس گمشده!
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 17:30
بسم الله الرحمن الرحیم در جستجوی حس گمشده! دوست بیمارم: اینا چیه؟! دم و دستگاه راه انداختی؟! من: چیز عجیب و غریبی نیس! گوشت؛ سیخ؛ گاز!! دو تا سیخ جوجه درست میکنم یکی واسه تو یکی واسه خودم! دوست بیمارم: ای گدا! ترسیدی از بیرون بیمارستان رازی دو تا سیخ کباب بخری؛ ورشکست بشی! نترس! دو زار پول خرج کن! من: نه بخدا!! باور...
-
خواهرت را می شناسم!
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 00:55
بسم الله الرحمن الرحیم خواهرت را می شناسم! همینطور بی مقدمه گفتم: خواهرت را میشناسم! نگاه معناداری کرد و زل زد تو چشام! انگار حرف در دهنش خشکید! البته از اولی که سوار اتوبوس شدیم تا وقتی که من جمله بالا را گفتم؛ همینطور یک ریز حرف میزد! اما وقتی صحبت ناموسی شد حسابی به غیرتش برخورد و ساکت شد! بعد از مدتی انگار دوباره...
-
کی آخوندا رو به نون و نوا میرسونه؟!!
شنبه 24 تیرماه سال 1391 20:17
بسم الله الرحمن الرحیم کی آخوندا رو به نون و نوا میرسونه؟!! از در خونه یه روحانی بیرون اومدم و رفتم به سراغ ماشین که یکی صدام کرد: حسن آقا! دیگه ما رو نمیشناسی؟! متوجه آقای حمیدی شدم! مرد خوب و خوش اخلاقی که همیشه بواسطه خلقش و تواضعش دوستش داشته و دارم! مشغول حال و احوال از همدیگه شدیم که لابلای حرفاش به اصطلاح تیکه...
-
تلنگر!
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 18:08
بسم الله الرحمن الرحیم تلنگر! خدایا طالب تلنگرم! طالب تلنگری از پس این خماری و خواب الودگی!تا هوشیار شوم! خدایا طالب تلنگرم! تلنگری که مرا به فکر فرو برد و روحم را نشگون گیرد!! خدایا طالب تلنگرم! نه تلنگری از جنس مرگِ اطرافیان! تا بواسطه آن زودگذر بودن دنیا را حس کنم! نه! می خواهم همه زنده باشند ولی من تلنگر خورده...
-
الهی بمیری دختر!!
جمعه 16 تیرماه سال 1391 10:20
بسم الله الرحمن الرحیم ا لهی بمیری دختر!! دست مادرمو گرفتم تا از صندلی تاکسی جدا بشه و بتونه پیاده بشه! با عصبانیت گفت: دستمو چرا اینقده محکم میکشی دختر!؟ چیزی نگفتمو و وانمود کردم که این حرف تندش رو هم نشنیدم! هیکل سنگینش را انداخت روی ویلچر و شروع کردم هل دادن تا داخل بازار بشیم! «بازار رضا» همیشه شلوغه! خرداد و...
-
سلام من که رساند به یار مهربان من!
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 19:47
بسم الله الرحمن الرحیم سلام من که رساند به یار مهربان من! مولای من! نه در خود لیاقتی میبینم که بگویم قبولم کن؛ و نه در خود آنقدر قساوتی میبینم که ناامید از مهرت شوم! مولای من! سالهای طولانی گذشت و چشم غبار آلود دوستان شما آنقدر روشنی نیافت تا به آفتاب ظهورت روشن شود و دلهای غفلت زده شان آنقدر نرم نشد تا فرجت را تنها...
-
مرد جوانی که جیغ میکشید!!
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 18:31
بسم الله الرحمن الرحیم مرد جوانی که جیغ میکشید!! شب اول: امشب هوا صاف است! پیاده رو که وجود ندارد! پس مجبورم مثل هر شب در حاشیه بلوار؛ پیاده روی کنم! ماشینهای زیادی در خیابان نیست اما آنهایی که تردد میکنند سرعتشان زیاد است و یا تریلرها هستند که بسمت «فولاد کویر» در حرکتند و دود فراوانی ایجاد می کنند! چاره ای نیست! شوق...
-
این کار درسته یا غلط ؟!!
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 15:26
بسم الله الرحمن الرحیم این کار درسته یا غلط ؟!! زنگ خانه ی حاجی زده شد. حاجی به طرف در حرکت کرد و به من هم چشمک زد یعنی که: توهم بیا! کنار در خانه رفتیم! قبل از باز کردن در ، حاجی بمن گفت: میدونم کی پشت دره! اما میخوام به تو چیزی را یاد بدم که مطمئنم نمیدونی! چیزی نگفتم و او در را باز کرد. جوانی لاغر اندام و سبزه پشت...
-
قیسی!
جمعه 2 تیرماه سال 1391 20:02
بسم الله الرحمن الرحیم قیسی! کنار خیابان منتهی به بازار؛ شهرداری اجازه دستفروشی نمی دهد اما نمی دانم شاید این پیرمرد به بهانه نانوایی؛ سینی کنار درب نانوایی گذاشته بود و قیسی می فروخت! قیسی ها یی کوچکتر از یک بند انگشت و تقریبا له شده!یعنی کاملا نامرغوب! نگاهم به دستانش گره خورد! دستانی که خودش احتمالا این قیس ها را...
-
قُنتُرُس!
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1391 07:31
بسم الله الرحمن الرحیم قُنتُرُس! تلخ: هیچ چیز به شیرینی گشت و گذار در طبیعت زیبا نیست! و شیرینتر آن است که کودک باشی و بتوانی با بازی در طبیعت؛ لذت بیشتری ببری! حال تصور کنید با اردوی برو بچه های مسجد و با سایر دوستان و بچه های محله به چنین فضایی آمده ای و غرق نشاط و شادی کودکانه قرار گرفته ای! این تصاویر خاطره انگیزی...
-
به چشم و ابروست یا....؟!
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 12:08
بسم الله الرحمن الرحیم به چشم و ابروست یا....؟! من: ببخشید جناب! مدارکم تکمیل بود؟! خانمه: مدارک منو هم چک کنید! او: از شما را خانم چک کردم درست بود! من: از من چی؟ زودتر اومده بودم! خانمه: دیگه کی باید بیام؟! او: خودم باهاتون تماس میگیرم خانم! من: نفرمودید قربان! مدارکم کامله؟! خانمه: مرسی! اگه بشه زودتر! به پولش نیاز...
-
رکاب زن!
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1391 07:24
بسم الله الرحمن الرحیم رکاب زن! نماز صبح را خوانده ام! افکار مختلفی بر من هجوم آورده اند و نمی گذارند بین الطلوعین را با چُرت مختصری سر کنم! سوار دوچرخه می شوم تا طلوع آفتاب را رکاب زنم!! سگهای ولگرد؛ کم کم از حاشیه شهر خارج می شوند و پاکتهای زباله ای که دریده اند را بر وسط جاده حاشیه شهر انداخته اند! رکاب می زنم و...
-
شهیدی که خدا دوباره به او رحمت فرستاد!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 20:13
بسم الله الرحمن الرحیم شهیدی که خدا دوباره به او رحمت فرستاد! پذیرفتن بعضی از حقایق سخت و ثقیل است! بعضی از حقایق توام با قداست برخی از آدمهاست و نمیشود راحت به بیان آن پرداخت اما چون عبرت آموز است لاجرم باید این کار را کرد! داستانی که مرجوم پدربزرگم برایم تعریف کرد از این دست ماجراهای عبرت آموز و درعین حال ثقیل است!...
-
خوب؛ بد؛ زشت!!
شنبه 20 خردادماه سال 1391 22:22
بسم الله الرحمن الرحیم خوب؛ بد؛ زشت!! به پول نیست که! به تیپ وقیافه هم نیست! به ماشین شیک و اصل و نسب خانوادگی هم نیست! بله! صحبت ادب و شعور است! باید در وجود آدم چیزی باشد که احساس عزت نفس کند تا دهنش را همینطور الکی باز و بسته نکند و هرچه به ذهنش آمد بر زبانش جاری نشود! ادب خوب چیزی ست اما آقای بوووق قصه ی ما اینرا...
-
باربرِ سیه چُرده!
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 06:18
بسم الله الرحمن الرحیم باربرِ سیه چُرده! چهره ای سیاه با ترکیبی ناموزون داشت! چهره ای که وقتی نگاه میکنی فریاد می زند که: من مستضعفم! من بدبختم!! چهره ای که اگر به هر نقاشی بگویی : یک باربر محروم را نقاشی کن! عین چهره او را نقش خواهد زد! اما آن روز بغضی هم در گلویش بود! کارتن های شکستنی که نسبتا سنگین هستند را از عقب...
-
خدا شریک نداره پس....!
شنبه 13 خردادماه سال 1391 19:05
بسم الله الرحمن الرحیم خدا شریک نداره پس....! مجتبی جوان خوبی بود! جوانی با استعداد در یک کارگاه گلابگیری! نه اینکه خطایی از او سر بزند نه! اما با صاحب کارش حرفش شد و در نتیجه او را از سر کار بیرون کرد! مشکل اصلی هم پول بود! مجتبی حقوق بیشتر می خواست و صاحب کارش هم معتقد بود یک شاگرد می خواهد با حقوق کم!(چیزی که الان...
-
اس ام اس های این چند روز!
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 22:49
بسم الله الرحمن الرحیم اس ام اس های این چند روز! صندوق دریافت(1) واسه مشق شب صد بار بنویس اونیکه فکرشو نمیکنی به یادته!(فرستنده: نامشخص-22:00) ------------------------------- صندوق دریافت(2) بهت گفتم که با دلم بازی نکن! ببین خرابش کردی! دیگه درست نمیشه!(فرستنده: نامشخص-07:32) فک میکردیم عاشقی هم بچگیست! اما حیف این...
-
گپ!
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 18:44
بسم الله الرحمن الرحیم گپ! او: سلام من:سلام او: می بخشید؛ یه چیزی برام سواله؟! من: بفرمائید! او: شما به «قسمت» اعتقاد دارین؟! من:اوم.....بله! یه چیزایی هست که انگار آش کشک خالته! بخوری پاته! نخوری پاته! او: اما من جدی گفتم! من: و ایضا من!! ---------------------------------------- من: سلام او: سلام من: اون روز حرفتون...
-
این کِلک خیال انگیز!
جمعه 5 خردادماه سال 1391 09:34
بسم الله الرحمن الرحیم این کِلک خیال انگیز! یکی از نعمتهای بزرگ خداوند به انسان؛ قدرت تخیل است. در مورد تخیل؛ حکماء در علم النفس بصورت مبسوط بحث کرده اند!(که اگر علاقمند به اینگونه مباحثات هستید به بحثهای مربوطه در درسهای شرح منظومه مراجعه کنید.) آنچه که در این مطلب کوتاه می خواهیم بحث کنیم کلیت این مسئله است! یعنی...
-
از یک تا سه!
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 19:00
بسم الله الرحمن الرحیم از یک تا سه! یک: با تعجب پرسیدم: سکته کرده؟! اینکه چهل سالش هم نیست! یعنی چه؟ً! گفت: «یعنی چه» نداره! سکته دیگه که الان جوون و پیر و چاق و لاغر نمیشناسه! شده همون شتری که قراره درخونه همه مون بخوابه! حالا یه وقت هستش که این خواب؛ خواب ابدی میشه! یه وقت هم نه! پرسیدم: خب! حالا دکتر چی گفته؟! گفت:...
-
شیر شکارش را پیدا میکنه!
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 21:43
بسم الله الرحمن الرحیم شیر شکارش را پیدا میکنه! همه دور هم جمع شده بودند تا برای سید پولی جمع کنند تا وقتی که او به اروپا برسد؛ از بی پولی و فقر؛ هست و نیستش ساقط نشود! هر کس مبلغی را وسط گذاشت. پول خوبی جمع شد که با آن سید می توانست حداقل امکانات زندگی را در اروپا فراهم کند. شوخی نیست! وقتی قرار است از یک کشور به...
-
سگ سیاهه! (قصه ای که بیش ازصد بارعاشقش شدم!)
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 18:56
بسم الله الرحمن الرحیم سگ سیاهه! (قصه ای که بیش ازصد بارعاشقش شدم!) **قدیما که خونه ها دیوار بلند نداشت! چند تا خشت کنار هم میذاشتن که دور تا دور خونه را باهاش مشخص کنن! ++ یادمه ننه! از زمون خیلی بچه گیهامه اما یادمه! **منم ننه جون؛ عادتم بود که هرچی ته مومنده غذا بود؛ می ریختم پشت همین دیوار روبرو! حالا را نیگا نکن!...
-
یکی از بزرگان اهل تمیز!
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 18:26
بسم الله الرحمن الرحیم یکی از بزرگان اهل تمیز! **فارسی ام خوب بود؛ یادته؟! ++آره! **زود شعرا حفظم می شد! حافظه ام هنوز خوبه با اینکه مغز رو داغونش کردم! بقیه درسام نه! ++ کلا درس خون نبودیا! **(خنده) آره راست میگی! با بچه درسخونها رفیق بودیم اما درسخون نشدیم! ++چند وقته اینجایی؟! **با فردا میشه دو هفته! قولت می دم...
-
چرا سعید اخراج شد؟!
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 23:49
بسم الله الرحمن الرحیم چرا سعید اخراج شد؟! سعید هیچ توجیه منطقی برای حرفهای حاج کریم نداشت! از نظر او کاری را که پیشنهاد می کرد کاملا درست بود اما از نظر حاج کریم خیر! انگار این وسط چیزی درست از آب در نمی آمد! سعید معتقد بود کلا سیستم تولید کارخانه که ماکارونی بود؛ باید بطور اساسی تغییر کند! هزینه اش هم که چند ده...