سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

چرا امام حسین به آن جوان فرنگی ماب خیر مقدم گفت؟!

بسم الله الرحمن الرحیم


چرا  امام حسین به آن جوان فرنگی ماب خیر مقدم گفت؟!



علامه سید محمد حسین تهرانی در کتاب لب اللباب به نقل از یکی از دوستانش آورده است:


با ماشین عازم کربلای معلی بودم و دیدم جوانی ریش تراشیده و فرنگی ماب کنارم نشسته است! بین ما صحبتی نشد!(این یکی از  ضعفهای ما مذهبی هاست که ارتباط با غیر مشابه با خودمان (!!) برقرار نمی کنیم!)


ناگهان آن جوان شروع به گریه کردن کرد! از او علتش را پرسیدم: گفت :


من مهندس راه و ساختمانم و در راه آهن کار می کنم!

از بچگی به گونه ای بزرگ شدم که لامذهب بار آمده ام اما نمی دانم چرا از قدیم الایام از آدمهای مذهبی(حالا مسیحی یا مسلمان و...) خوشم می آمده است!

شبی با تعدای از بهائیها؛ مجلس لهو و لعب داشتیم و من در درونم احساس شرم می کردم که چرا اینکارها را می کنم! به طبقه بالای ساختمان رفتم و شروع به گریستن کردم و گفتم: ای کسی که می گویند تو خدایی!! اگر واقعا هستی مرا نجات بده!


فردای آن روز سید بزرگوار و نورانی به من نزدیک شد و من بخیال آنکه می خواهد پولی از من بگیرد به او اعتنا نکردم اما او به من گفت که کاری با من دارد و می خواهد با من صحبت کند . من وعده کردم که فردا ظهر او را ببینم!

اتفاقا فردای آن روز ماموریتی به من سپرده شد و با خودم گفتم که نخواهم توانست به دیدن آن سید بروم و عذرم نیز موجه خواهد بود. 

اما به ناگهان تب شدیدی گرفتم که به ناچار ماموریت مرا لغو کردند و مرا بستری کردند! بعد از لغو شدن ماموریت؛ دوباره حالم خوب شد  با خودم اندیشیدم که ملاقات با این سید حتما رازی دارد!بنابراین پیش او رفتم و او در یک مجلس، فشرده ای از اصول عقاید را برایم گفت و من مومن شدم!

چندین روز پیش او می رفتم و او از کارهای من با ذکر جزئیات خبر می داد و حتی ار نیتهایی که داشتم خبر داشت و به من اطلاع می داد!

دوباره یکبار مجبور شدم و در مجلس عیش و نوشی حضور پیدا کردم و وقتی به پیش آن سید رسیدم مرا مواخذه کرد که چرا گناه کبیره مرتکب شدم و خلاصه ملاقاتها و رفت و آمدهای من با آن سید؛ زندگی ام را عوض کرد!


اکنون آن سید به من دستور داده که برای سفر به عتبات بروم!

علامه تهرانی به نقل از دوستش در ادامه رویدادجالبی را ذکر کرده است:


وقتی به عرلق وارد شدیم ناگهان آن جوان فرنگی ماب دوباره شروع به گریه کردن کرد! علتش را سوال کردم گفت:

الان وارد خاک عراق شدیم، مولایم حضرت اباعبدالله به من خیر مقدم فرمودند!


-----------------


والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا- عنکبوت 69

کسانی که برای ما تلاش کنند  حتما آنها را به راه های خودمان هدایت می کنیم!