سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

شله زردِ بشدت خجالتی!

بسم الله الرحمن الرحیم


شله زردِ بشدت خجالتی!


خجالت واکنشی درونی ست که انسان در مقابل دیگران بروز میدهد در صورتی که مثلا کار بدی در مقابل آنها انجام داده باشد.

اما یک آدم خجالتی و کمرو؛ انگار در مقابل همه آدمها خودش را مقصر میداند(!) و یک احساس همیشگی کوچکی و یا شرمندگی در مقابل آنها دارد!

خجالتی ها را من خوب درک میکنم! چرا که روحیتاٌ آدمی درون گرا و خجالتی بوده ام و اگر نبود حضور در جبهه و جمع گرم و صمیمی بچه های جبهه و همچنین فضای خوب و صمیمی هم اتاقی های زمان دانشگاه؛ همیشه یک آدم خجالتی باقی می ماندم!(خدائیش هنوز هم بچه ی پررو نیستم!!البته شما را نمیدونم!!     )


یک آدم خجالتی از جمع گریزان است چرا که حس میکند به اندازه کافی شایستگی ندارد تا راحت با دیگران معاشرت کند!


----------------------------------

 


خانم مدیر گفت: مهندس بیا این اطاق!

مهندس جوان سرش را پایین انداخت و رفت توی اتاق خانم معلمهای مدرسه!

خانم معلمها از واکنش های خجالت آلود(!) و کمروئی فوق العاده مهندس جوان خنده شان گرفته بود و بقول خانمها :

 وا !!! انگار یه دختره دم بخت اومده کنار حجله عروسی!...


مهندس جوان خیلی سریع عیب رایانه را پیدا کرد و آن را برطرف کرد و می خواست با یک خداحافظی کوتاه؛ خیلی سریع از اتاق خانمها خارج بشه که خانم مدیر با دو تا کاسه ی نذری شله زرد پیداش شد و آنها را داد به مهندس جوان قصه ی ما!( یکی از کاسه ها را احتمالا برای من فرستاده بوده!)


مهندس جوان مانده بود چکار کنه! از یک طرف روُش نمیشد که شله زرد را کنار اون خانمها بخوره(!!) و از طرف دیگر روُش نمیشد اونها را برداره و بیاره!


توی یه لحظه یه فکر احمقانه بسراغش اومد و در غفلت سایرین؛  دو تا کاسه شله زرد را گذاشت توی جیب شلوارش(!!!!!!!!!!!!)  و با سرعت هرچه تمامتر پرید توی حیاط مدرسه و سوار موتورش شد و گازشو گرفت!!!

(حتما میترسیده که شل زردها روزنه ای پیدا کنند و از پاچه شلوارش بیایند بیرون!!!! ..... وای! وای! ... حتما همه میگفتند: پیف پیف!! این یارو اونقده خجالتی بود که..................)

وقتی پیش من آمد بهش گفتم:

مهندس!  یه دو یا سه متر سیم خاردار خوب بخر و برام بیار!

خندید و در حالیکه هنوز خجالت میکشید؛ پرسید: چرا؟!

گفتم : می خوام چند دور سیم خاردار بکشم دور مغزت !! تا خدای ناکرده ناهوا ندزدنش!!


-------------------

اولا: این ماجرا هرچند مضحک بنظر برسه اما واقعی بود!

ثانیا: اگر خجالتی هستید؛ ازاین ماجرا عبرت بگیرید!!