بسم الله الرحمن الرحیم
فلاش بک!
گاهی وقتها آدمهایی را میبینی که دوست نداشتی ببینی! نه اینکه از آنها بدت بیاید؛ بالعکس آنها را دوست هم میداری اما چیزهایی را در ذهن به خاطر می آوری که آزارت میدهد!
بله! تو به آنها مدیونی و یا به آنها بد کرده ای! بدین سبب وقتی از دور آنها را می بینی؛ راهت را کج میکنی تا چهره به چهره با آنها نشوی و خجالت و شرم بر چهره ات ننشیند!
اما آن روز عصر قضیه اینطور نشد! یعنی نتوانستم راهم را کج کنم تا با او روبرو نشوم!
همینطور مثل جن(!!) با موتور کنارم ظاهر شد و گفت:
حسن سوار شو برسونمت!
سلام کردم و حال و احوال کردم! ناخوداگاه نگاهم به دستانش گره خورد! دستانی که پینه بسته بود! معلوم بود که به قوت بازو نان میخورد وبه زحمت سفره نانی را برای اهل و عیالش می آراید!
دستانش را دوباره دیدم! نه! دیگر جای قرمزی شلاق روی آن نبود!
گفت:
دیدی حسن! بالاخره تو مهندس شدی و ما یه کارگر یه لا قبا! خوشا بحالت که درس خوندی و ما نخوندیم!
ترجیح دادم سکوت کنم و گاهی با خنده ای کوتاه، همراهیش کنم!
همین پنج دقیقه ای که سوار موتورش بودم؛ یکریز حرف میزد و خوشحال بود که مرا دیده است اما هنوز حالت شرمندگی دوران کودکی در من بود و یک حالت سرافکندگی پیشش داشتم!
مرا به در خانه که رساند گفت:
ما شالا چه خانه خوبی هم ساختی؟! تازه ساختی نه!
پاسخ من هنوز خنده کوتاه بود!
پیاده شدم ! دور زد و رفت و هنگام رفتن نگاه مهربانش را با نگاه و تبسمی تا ته خیابان دنبال کردم!
روح بزرگی داشت! حتی به شوخی هم حرفی از کار بدی که در حق او مرتکب شده بودم نزد!
-------------------
خیلی شدید عصبانی بودم! عصبانیت های دوران کودکی زود شکل میگیرند و زود هم بر طرف میشوند!
از دست لودگی ها و مسخره بازیهایش دیگر خسته شده بودم! همه دفتر مشق و حسابم را جر داده بود و یکی ادعا میکرد که دیده که کار او بوده!
آن زمانها وقتی شاگرد درسخوانی از شاگر بدی شکایت میکرد کار شاگرد بد زار میشد!
آقا معلم ما هم بی امان شلاق به او زد و او فریاد میزد و ادعای بیگناهی میکرد!هنوز گریه شدیدش و ناله بیگناهیش را بیاد دارم!
زنگ تفریح که خورد یکی که اعتماد بیشتری به او داشتم گفت: کار اون که نبود بیخودی کتکخورش کردی! دفترات را همون کسی که بهت گفت؛ پاره کرد! خودم دیدم!
شک کردم! هرچند آن دوست قدیمی شر بود ولی به نظر خودم هم می آمد که پاره کردن دفتر کار او نباشد!
پیش شاهد دروغین رفتم! همین که مرا دید رنگش پرید و ....
------------------
گاهی سالها از زخمهایی که به ناحق می زنیم می گذرد وممکن است جای زخم دیگر روی بدن زخم خورده؛ وجود نداشته باشد اما در دلش حتما وجود دارد!
البته این همکلاسی قدیمی روح بزرگی داشت و با بزرگواری؛ زخم دلش را ترمیم کره بود اما زخم شرمندگی من دوباره سر باز کرد!
-------------------------------------
در زندگی فلاش بک هایی ست که خیلی دوست دارم چرا که بخشهای تاریکی از گذشته ام را بخاطرم می آورد! بازگشتهای کوتاهی که اشتباهات خودم را به رخ خودم می کشد و عُجب ناشی از ظاهر موجّه ام را به چالش میکشد!