بسم الله الرحمن الرحیم
آن روز در «بند ریگ»
اگر در حاشیه کویر مرکزی ایران باشید حتما گاهی اوقات از شهر و تجملات ظاهری جامعه ی ماشینی فرار میکنید و بسمت طبیعت-کویر- می روید!
کویر را دست کم نگیرید! کویر سرشار از زیبائیهای پنهان است که در ظاهر ساده و یکدست خود؛ آن را پنهان کرده است!
آن روز هم به اتفاق دوستان؛ صبح حرکت کردیم؛ تا صبحانه را در «بند ریگ» بخوریم!
---------------------
گله گوسفندان از کنار ما رد شد و چوپان سوار بر الاغ؛ گله را بسوی مقصدی نامعلوم- از دید ما- می برد!
در هنگام عبور گله با خودم گفتم: چر این گله سگ ندارد!
(چون یکبار در گذشته که به تنهایی در کویر پیاده روی میکردم و اتفاقا به گله گوسفندی رسیدم؛ سگهای گله که غریبه ای را دیده بودند؛ بسوی من دویدند و شروع به پارس کردن نمودند! اکنون نیز منتظر چنین واکنشی بودم!)
اما گله که دور شد؛ در پس آن سر و کله سگی پیدا شد که پنداشتیم سگ گله است! اما دریغ از یک پارس ساده ونه ممتد!!
با خودم گفتم: سگ هم سگهای قدیم!! غریبه را که می دیدند لااقل چند پارس می کردند!
اما این سگ آمد و در فاصله ای معین از ما نشست و همینطور بِر و بِر ما را نگاه می کرد که صبحانه میخوردیم!
یکی از دوستان بلند شد و گفت: می خواهم بروم این سگ بی تربیت را کمی کتک بزنم!!
گفتم: ولش کن! گناه دارد حیوون!
اما او گوش به حرف من نداد و برای تادیب آن سگ بیچاره جلو رفت! سگ شروع به پارس کردن نمود! در فاصله معینی که دوست من رسید؛ سگ فرار کرد!
دوست من که برگشت؛ سگ هم بجای اولیه اش بر گشت!!(دور از جوون شما !!)
احساس کردم حیوان بیچاره گرسنه است! تکه نانی برداشتم و بسمت او پرت کردم!
بعد شروع کردم با دست اشاره کردن و با دهان «بیه بیه» گفتن!(انگار به مرغ غذا می دادم!!)
سگ اگر چه سگ است اما محبت و دشمنی را به راحتی تشخیص میدهد !
به دست من و کلام رمزآلود من اعتماد کرد و جلو آمد و تکه نان را خورد! رفقا قبلا می گفتند:
خودت را خسته نکن! سگ نان نمی خورد!
اما این سگ گرسنه؛ هر تکه نان برایش انداختم خورد!
------------------------
در کویر هوا کم کم گرم میشد و باید با رفقا بر می گشتیم! سور و سات آتش چای صبحگاهی را خاموش کردیم و هنوز نرفته بودیم که سگ مزبور(!!) از کنار ما دور شد!
دوستی به شوخی و کنایه به من گفت:
رفیق سگت(!!) بی معرفت بود! برای تشکر از تو؛ پارس که نکرد هیچ؛ دمی هم برایت تکان نداد!!!
اما من شعف و شادی حیوان زبان بسته را در حرکاتش دیدم که جست و خیز کنان از کنار ما دور شد!
--------------------------
«بند ریگ» کویری ست که درخت و سبزه و گل ندارد تا در چشم ظاهر بینمان بگوییم احساس ما قلقلک شد و شمیم محبت ما نسبت به سگی تحریک شد!!
اما درون ما انسانها معدن رایحه پاک محبت و دوستی ست که اگر از سر صدق جاری شود؛ حتی سگی وحشی در بیابان را هم بسوی خود جلب می کند!
پس:
هر جا هستیم و با هر که هستیم؛ این رایحه پاک و پر محبت درونی را جاری سازیم تا با آن؛ حتی وحوش را اسیر محبت خودمان کنیم!
یا علی!!