یکی از ویژگی های جالب حکومت امام علی علیه السلام این بود که به بازار کوفه (دارالخلافه) مستقیما سر می زد و اوضاع را زیر نظر می گرفت. ایشان گاهی نصیحت می کردند و در مواقع لازم نهی از منکر می نمودند.
در یکی از بازدیدها ایشان متوجه شدند که یک زن با یک کاسبکار مشغول جر و بحث است و ماجرا از این قرار است که زن مقداری خرما از آن کاسبکار خریده است و وقتی به خانه رفته؛ متوجه شده که خرماها ترشیده است و آنها را برگرداننده است؛ لیکن آن کاسبکار؛ خرماهای خراب را پس نمی گیرد و پول زن را بر نمی گرداند!
امام علیه السلام به آن مرد نصیحت کرد که: خرمایت را بگیر و پولش را پس بده چرا که تقلب کرده و جنس فاسد فروخته ای!
اما آن مرد زیر بار نرفت و به امام گفت: به شما مربوط نیست!!
بار دیگر امام او را نصیحت کرد اما وقتی دید گوشش بدهکار نیست؛ جلو رفت و یک سیلی محکم به صورتش زد! وبعد گفت: جنس تقلبی ات را پس بگیر!
سپس پول زن را از او پس گرفت و آن زن دعا گویان به خانه بازگشت!
-------------
همین علی که سیلی به صورت آن مرد کاسبکار زد؛ روزی خم شد و طفلان یتیمی را پشت خود نشانید و صدای حیوانات را تقلید کرد تا آنها را بخنداند!
این را گفتم تا مرد عدالت را کامل بشناسیم و قهر و لطف او را با هم ببینیم!
------------
یکی از وظایف حکومت آن است که به طور منظم به بازار مسلمین سر بزند و با متخلفین از کسبه بر خورد کند.(در یکی از شهر های مذهبی ایران – سالها قبل – یک بسته رطب خریدم که بالای بسته؛ رطب بود و پایین آن خرمای نامرغوب! از آن زمان به بعد همیشه بسته خرما را دقیق بازدید می کنم!)
بازرسی از بازار؛ نه بصورت مقطعی و نمایش تلویزیونی! بلکه بصورت منظم و باقاطعیت ودر جلو چشم مردم باید صورت گیرد!
علی علیه السلام آدمی نبود که دانه از موری به ظلم بگیرد؛ چه برسد به آنکه به صورت انسانی سیلی محکمی بزند! ایشان می دانست که باید اقتدار حاکمیت در تخلفات اقتصادی بیشتر باشد تا هر کس به بازار می رود با ترس از تقلب نرود و دغدغه خرید جنس بی کیفیت و تقلبی نداشته باشد!
در این راه اگر جلو چشمان مردم به یک انسان فاسد سیلی محکمی بزنیم؛ عین حق و عدالت است!
++++++++++
+++++++++++++++
یکی از اهل معرفت در خواب می بیند که در بهشت است و د ریک قصربسیار باشکوه و شاهانه ای قرار دارد!
از کسی می پرسد: آیا صاحب این قصر بزرگ اجازه ورود می دهد؟
اجازه می گیرند و او به پیش صاحب قصر می رسد.
از او می پرسد: تو در دنیا چه کاره بودی که به این مقام رسیدی؟!
صاحب قصر می گوید: حمّال!!!
آن مرد می پرسد: مگر در حمالی چه کردی که به این مقام رسیدی؟!
صاحب قصر می گوید: فقط اهل نماز جماعت بودم و در معامله با خلق خدا؛ دروغ و خیانتی نکردم!