سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

دستت درد نکنه اوسا کریم!

بسم الله الرحمن الرحیم


دستت درد نکنه اوسا کریم!


آخر شب بود! گوشه اتاق نشسته بودم و یکسره میگفتم:

خدا جون ! قربونت برم! دستت درد نکنه!

لحظات ترسناکی را پشت سر گذاشته بودم! 

گاهی لحظات خطرناک؛ چند لحظه بیشتر طول نمی کشد اما ساعتها؛ فکر تو را به خودش مشغول می کند! درست مثل وقتی که با خستگی زیاد رانندگی می کنی و کم کم پلکهایت سنگین می شود  وبه خواب فرو میروی!

 ناگهان انگار کسی ترا بیدار می کند و فورا  متوجه میشوی که درست پشت سر تریلری قرار داری و اگر سرعت را کم نکنی؛لحظه ای دیگر در زیر تریلر قرار خواهی داشت!

اگر چنین لحظه سختی را تجربه کرده باشید می دانید که شدت ترس؛  خواب را بکلی از سرت میپراند! 

آنچه که نقل کردم تجربه دوستی بود که برایم گفته بود ولی قصه من چیز دیگری بود!


--------------------------------


قرار بود پیر سالخورده ای را به خانه اش برسانم! پیرمرد پایش درد  میکرد و به سختی قدم بر می داشت! دلم سوخت و تصمیم گرفتم که به عقب بروم تا او راحتر سوار ماشین شود! دنده عقب گرفتم و چند سانتیمتری ماشین حرکت نکرده بود که یکی فریاد زد:

واسا! واسا! تکون نخور!

چنان بر سرم فریاد کشید که جا خوردم و محکم پدال ترمز را فشار دادم! داستان از این قرار بود که در همین حین؛ پسر بچه ای بازیگوش که کنار ماشین مشغول بازی بود از روی جدول پیاده رو پرت شده بود و افتاده بود زیر ماشین!! ...... من هم که حواسم فقط به پیرمرد بود! .....

 اگر ماشین یک متر حرکت می کرد معلوم نبود که چه اتفاق تلخی می افتاد! ..... خدایا بازم شکرت! هزاران و هزاران بار دیگر شکرت!......


----------------


پیر سالخورده که داخل ماشین نشست گفت: تقصیر باباشه!  باید از بچه ها مراقبت کرد و نگذاشت ولو بشن توی خیابونها!....

پیرمرد شروع به گلایه کردن از نحوه تربیت بچه های این دوره و زمونه کرد ولی  من جور دیگری به قضیه نگاه میکردم!


انگار ماجرای عصر پنج شنبه دوباره در ذهنم مرور شد!

شبهای جمعه معمولابه نیت امواتی که به رحمت خدا رفته اند؛ صدقه ای کنار میگذارم!(ساکنان دیار باقی را با صدقه ای خوشحال کنیم!)

اما آن عصر پنج شنبه گویی کسی به من گفت: پول بیشتری را امروز صدقه بده!


معمولا وقتی مبلغ صدقه را زیاد می کنم؛(هر چند کم و زیاد نداره!) با خودم نیت می کنم: برای سلامتی همه شیعیان! برای آنکه خدای ناکرده خونی از دماغ مسلمانی ریخته نشود! و صد البته نیت همیشگی من و شما: برای سلامتی اقامون امام زمان(عج الله تعالی فرجه)


اما انگار کسی در آن عصر؛ واقعه شب را پیشبینی می کرد و میگفت:

بیشتر صدقه بده! باز بیشتر! باز بیشتر!

(شاید هم می گفته: امشب خطرناکه حسن! بلا تو راهه حسن! اون بلا خیلی خطرناکه حسن!!!!!)


--------------------


گاهی وقتها دستهای خدا را می توان با تمام وجود احساس کرد! دستهایی که ما را شاید به لحظات خطرناکی ببرد! شاید به بیمارستان و دکتر بکشاند!  شاید به مرز ناکامی ها برساند! وهزاران شاید دیگر!!............ اما ناگهان پشت همه ی این لحظات سخت؛ دست مهربانی پیدا می شود  و به پشتت می زند که:

آهای منم!  من همانم که ترا به این مهلکه دشوار آوردم! و فقط همان هم هستم که می تواند ترا نجات دهد!


دوست دارم به سبک چوپان زمان حضرت موسی چند کلام با  خدا صحبت کنم!(شما هم گوش کنید!)



خداجون! قربون دستات بشم! دستات چقدر گرمه! وقتی دستمو میگیری هم گرماش رو حس میکنم و هم لطیف بودنش رو! اون دستای مهربونی که دستمو گرفت و نذاشت هیچ خراشی به اون طفل معصوم برسه!

البته دست اون بنده ات هم درد نکنه که خیلی بلند داد زد و پیغامت رو رسوند که: واسا! واسا!


خداجون! قربون چشمای خوشگلت بشم که هم تیز لحظه ی خطر رو میبینه وهم تیز چشمک میزنه تا کسی را مامور به کاری بکنه!

خدا جون! قربون او چهره زیبات بشم که همیشه فقط یه رخ کوتاه به من نشون میده و صد هزار باره دلمو با خودش میبره!

دستت درد نکنه اوسا کریم!