من خودم سیزده ام !
چه کنم در به درم !
ساعت 5 صبح کنسرو ماهی خورد! بعد دوغ! بعد سیگار ! بعد پشمک ! دوباره سیگار! بعد آبمیوه! بعد موز!
آنچه که برای من و شما در صبح زود چندش آور است ؛ آخرین خوشی های اوست! چهره اش مانند محکوم به اعدامی ست که تا چند ساعت دیگر به جوخه سپرده خواهد شد!
صبح زود ؛ اتوبان خلوت نیست. باران شدید و این برف پاک کن خراب لعنتی؛ دید هر راننده را بشدت کم میکند. ترس در چهره اش بود. مدام میگفت: یواش برو ! برای آنکه ذهن اش را منحرف کنم داستان زندگی اش را برای صدمین بار پرسیدم و صدمین بار شنیدم که گفت:
سال 42 .... مسجد اعظم قم... فریاد زدم مرگ بر شاه! ... دستگیری... ساواک ... شکنجه .... و یک رنج که در تمام زندگی با اوست !
چقدر حقیر اند آنانکه نمونه های عینی ظلم پهلوی؛ چون او را میبینند ولی همواره به تحسین پهلوی و تحقیر جمهوری اسلامی قلم میزنند !
بگذریم ! با هر سختی بود جلو بیمارستان رازی رسیدیم . نگهبان چهره زجر کشیده او را که سالهاست آنجاست ؛ شناخت و میله مانع را بالا برد ! آخرین نگاه! آخرین بوسه! و رفت!
در بازگشت ؛ بغض گلویم را گرفته بود. هنوز باران شدید در سیزدهم نوروز می بارید و آسمان بجای من گریه میکرد! تایر ماشین از ناراحتی رفتن او؛ سبزه های انداخته شده در جاده را له میکرد!
این ضبط لعنتی ماشین هم که خراب است و نمیتوان چیزی هم گوش کرد! خودم بجای محسن چاوشی می خوانم :
سیزده را همه عالم بر در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم!
~~~~~~~~~~
اگر یک نگاه ؛ فقط و فقط یک نگاه بداخل آسایشگاههای بیماران اعصاب و روان بیاندازیم؛ تمام داشته هایمان را اینبار درست میبینیم و تمام نعمتهایمان را با تمام وجود لمس میکنیم و هر چه داریم را از ته دل دوست می داریم ! معنای شکر گزاری هم همین است!( ترجمه الحمد لله!)
@hassansanei