سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

این کار درسته یا غلط ؟!!

بسم الله الرحمن الرحیم

این کار درسته یا غلط ؟!!


زنگ خانه ی حاجی زده شد. حاجی به طرف در حرکت کرد و به من هم چشمک زد یعنی که: توهم بیا!

کنار در خانه رفتیم! قبل از باز کردن در ، حاجی بمن گفت:
میدونم کی پشت دره! اما میخوام به تو چیزی را یاد بدم که مطمئنم نمیدونی!

چیزی نگفتم و او در را باز کرد. جوانی لاغر اندام و سبزه پشت در بود! خواست شروع به حرف زدن کند که انگار بغض گلویش را گرفت و به حالت گریه؛ دستهایش را کنار صورتش آورد!

حاجی دستی بر شانه  جوان زد و گفت: بگو عزیز جان!
جوان با شرمندگی سرش را بالا آورد و گفت:
بخدا روم نمیشد که دوباره بیام حاجی! اما چه کنم که گرفتارم! باور کن که چند روزه که زن و بچه هام غذای درست و حسابی نخوردن! بخدا ....

هنگام حرفهای جوان؛حاجی هم مدام سر تکان میداد و حرفهایش را تایید می کرد. دوباره وسط صحبت ؛ جوان بغض کرد و سرش را پایین انداخت!

احساس بدی داشتم! حس میکردم که انگار چیزی درست نیست! وقتی جوان دستش را که از روی صورتش برداشت به چهره او خیره شدم! شیطنتی در سیمایش دیدم و گمان بردم که همه ی حرفهایش قصه بافی ست تا پولی را از حاجی بگیرد و برود!

پالسهای منفی از چهره اش مدام بر ذهن من جاری میشد و شیطنتی در نگاهش نهفته بود که می گفت:
این یارو داره دروغ میگه! تو گول نخور!!
خلاصه حاجی دست در جیبش کرد و پولی را بیرون آورد و به جوان داد و او هم خوشحال و خرم رفت!

به حاجی گفتم:
بعید میدونم که به مستحق کمک کرده باشی!
حاجی گفت: چطور؟!
گفتم: آدم خیلی بدبینی نیستم اما از سینما آنقدر میدونم که بهت بگم یارو داشت فیلم بازی میکرد!
حاجی خندید و گفت: نه! الحق که فیلم شناسی!! درست فهمیدی! یارو معتاد بود و پول رو گرفت تا بره جنسی تهیه کنه و بکشه!

با تعجب گفتم:
یعنی میدونی که اینکارس اما کمکش میکنی؟!

حاجی گفت:
اگه کمک نکنم؛ میره دزدی میکنه! میره زبونم لال ناموس فروشی میکنه! میره هر کثافت کاری هست بکنه تا پول برای اعتیادش جور کنه! همون بهتر که یه پولی بگیره و بقیه از دستش نفس راحتی بکشن! خودش هم زودتر بمیره گناهش کمتره! چون آزار و اذیت کمتری میرسونه! ....  این چیزیه که میخواستم بیای تا یاد بگیری!

مات و مبهوت ایستاده بودم و آنقدر از استدلال حاجی گیج شده بودم که نمیدونستم که او کار خوبی کرده یا بد!!

نظرات 4 + ارسال نظر
سعیدزاده.صهبا بیدگلی سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.sahba313.blogfa.com

سلام مهندس.سوالتون ریاضی نیست که از هر راهی وارد شوی به جواب برسی.معذور دار ما را.موفق باشید

سلام دوست عزیز
بله درست گفتید
مسائل زندگی از مسائل ریاضی پیچیده ترند!

فرید سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام
این کار غلط است.اعتیاد یک مریضی است.
بهترین راه این است که کمکش کند تا ترک کند .

سلام
ظاهرا حاجی قصه ما از ترک دادن معتادها دل خوشی نداشت.

فرهادسیمین یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://deldaar.ir

سلام
نمیدونم تو نظر قبلی سلام کردم یانه الان عذاب وجدان رو بالای سرم ابابیل وار حس میکنم

فکرکنم حاجی جشمک زن شما بین خوب و خوب تر اون خوبه رو انتخاب کرده

سلام و صد سلام
هر چه از دوست رسد نیکوست!

یه دختر شنبه 24 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:33 ق.ظ

فرهاسیمین راس میگه. ولی عجب حاجی مغزش کارمیکرد هااااا. خوشم اومد. ای ول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد