بسم الله الرحمن الرحیم
نقد «آخه انقلاب چه گلی به سر ما زده!»
همین چند وقت پیش بودم که مطلبی را در اینجا با عنوان«آخه انقلاب چه گلی به سر ما زده!» در دفاع از کلیت نظام اسلامی در این وبلاگ قرار دادم که دوستی بسیار گلایه مند اینگونه پیغام برایم گذاشت:
«سلام بر صاحب وبلاگ. خیلی متاثر شدم از پاسخهای بی محتوای شما به این پرسش و پاسخ. ( آخه انقلاب...) خیلی زیاد. اگر عاشق ایران و ایرانی هستید و ظاهرا معتقد و مقید به اسلام هم هستید اندکی واقع بینانه تر اوضاع ایران را رصد کنید و تاریخ کشور را مطالعه کنید شاید در اثر نیک گذاردن بر نسل جوان موثر باشید/ انها خسته تر از انند که گمان کنید. برادر من! استدلال منطقی و واقع بینانه بیاور. حق یار... »
آنچه به عنوان مدارک و مستندات ایشان برایم ارسال کردند که مرا متوجه کنند که اکنون در وضعیت بسیار نابسامانی بسر می بریم و استبداد و اختناق؛ حاکم است عبارت بود از: آخرین نامه ای که نوری زاد نوشته؛ نامه همسر شهید همت..؛ نامه یک بسیجی نادم و گمنام و از این قبیل مستندات.
تصور آن دوست عزیز این بود که من از این دست مطالبم بی اطلاعم و با خواندن آنها به اشتباهم پی خواهم برد!
در حالیکه بنظرم استناد به حرف آدمی مثل نوری زاد که یکروز دو آتشه با اصلاحات مبازه می کند و یک روز دوآتشه با طرف مقابل؛ قابل اعتنا نیست!
(همیشه از آدمهایی که همه کس و همه چیز را بصورت افراطی زیر سوال می برند؛ متنفر بوده ام زیرا در آموزه های دینی خود داریم که انسان باید بدبینی مفرط به خود داشته باشد ونه به دیگران! و در مورد دیگران نیز در قالب وظیفه امر به معروف و نهی از منکر اقدام کند! همین نوری زاد یکروز در مقابل «آقا» -بعد از دوم خرداد- ایستاده بود و مدام بر همه کس و همه چیز اصلاح طلبان گیر میداد و نام تک تک آنها را می برد که بیاد دارم «آقا» به ایشان تذکر داد که اسم کسی را نیاورید و چون خودشان نیستند اتهامی به آنها وارد نکنید! ای کاش فیلم آن را داشتم تا قرار می دادم!
و یادر مقابل نامه یک همسر شهید در مخالفت با جریان حاکم ؛ نامه پدر و مادر او را در دفاع از نظام داریم! ....
منظورم آن است که این حرفها مستندات و «دلیل» نیست! بلکه از جنس «حرف» است که «حرف» متضادی نیز برای آن وجود دارد! )
بحث به جای انحرافی نرود .
من در پاسخ آن دوست و مطالبی که تند و تند می فرستاد سعی کردم یک بحث تحلیلی و پرسش و پاسخی بکنم که متاسفانه این رویه را آن دوست عزیز پیگیری نکرد که علتش را در آخر خواهم گفت:
سوالات من این بود:
در واقع ایشان سوال مرا با سوال جواب داد!!!
اما چیزی که مرا به تعجب وا داشت این جمله بود که« حتی امام هم هیچگاه حجت و وحی منزل برای من نیست »
البته که امام خمینی معصوم نبودند اما راهی را که ایشان ترسیم کرد بنظرم بعنوان یک «راه روشن وغیر قابل خدشه» است! که لااقل کسی که به یک خانواده شهید تعلق دارد نباید در آن تردید داشته باشد! بنابر این ترجیح دادم با کسی که روی یک مبانی محکم چون امام رحمه الله علیه ؛ اشتراک نظر سیاسی ندارم بحث را ادامه ندهم!
-------------------------------
خیلی با خودم فکر کردم اشکال کار کجاست؟!
چرا ما «بیشتر اوقات می خوانیم» و البته از آن چیز هایی که باب طبعمان است و کمتر به عبادت بزرگ «فکر کردن» می پردازیم؟!
آیا طرح سوال از حقانیت خودمان بد است؟!(صادقانه می گویم در حقانیت نظامی که همیشه از آن دفاع کرده ام ؛ گاهی شک می کنم و برای اثبات حقانیت آن فقط «فکر می کنم!» یعنی به شواهدی اثباتی تکیه نمی کنم بلکه شواهد سلبی را هم بررسی می کنم! باور کنید نمی خواهم برتری و فضل و کمال برای خودم بتراشم بلکه می خواستم صادقانه بگویم که به این گفته ام عمل میکنم!)
از خدا بخواهیم باب فکر کردن را بعد از خواندن و بیشتر از خواندن نصیبمان کند و نگذارد که :
کورکورانه از چیز هایی که می پسندیم تبعیت کنیم اما دیگران را به تعصب متهم کنیم!
به همه کس و همه چیز انگ و اتهام وارد کنیم اما تحمل اندکی برای نقد افکار خودمان نداشته باشیم!
----------------------
بهترین دوست من آن است که عیوبم را همچون گل به من هدیه دهد!