سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

سلام قولا من رب رحیم

این وعده خداست بر بهشتیان: سلامی از جانب پروردگار مهربان

نهی از منکر؛ نه اینجوری و نه اونجوری

خانم مدیر عصبانی وارد کلاس شد وگفت:


خجالت نمی کشید! اومدید به دبیرستان اما اینه وضع حجابتون! مگه نمی دونید ما توی یه جامعه اسلامی زندگی می کنیم؟! ببین روسریت کجای سرته دختر!!


-----

توی بازارچه؛ یکی از بچه های همون دبیرستان که صحبتشو کردیم؛ دهنش از تعجب باز مونده بود!

با خودش می گفت: یعنی این خانم مدیره و اینم دختر خانمشه!

جرات نداشت جلو بره و حرفای خانم مدیر را به دختر خانم خودش بگه:

مگه نمی دونی ما توی یه جامعه اسلامی زندگی می کنیم؟!

مگه مامانت با عصبانیت بهت نگفته:

ببین روسریت کجای سرته دختر!!

راستی لبات چرا دیگه...


++++++++

+++++++++


چند سال پیش رفته بودم گواهینامه رانندگی را تمدید کنم.


سرگردان داخل حیاط می چرخیدم تا ببینم چه مدارکی لازم داره و کی باید مراجعه کرد! ( واقعا زشته ! اینجور مدارک را باید اینترنتی تحویل بگیرند! الان نمی دونم اینکار انجام شده یا نه! ...)


پیش خودم گفتم: بهتره پنجره یکی از اتاقها را از داخل حیاط بزنم (چون درها بسته بود) و از چگونگی مدارک بپرسم!


با انگشتر عقیق به شیشه ضربه زدم! کسی جواب نداد! چند بار محکمتر به شیشه ضربه زدم! ناگهان پلیس جوان و عصبانی را دیدم که کرکره را کنار زد و با تشر گفت: چته! چی میخوای!

جا خوردم. گفتم: برای مدارک ...

حرفم را قطع کرد و گفت: می بینم قیافه ات هم که غلط اندازه!!(منظورش ریش بود!!) نکنه جزء همون آدمهای طاغوتی رژیم شاهی!! که رنگ عوض کردی!!!

بعد هم پنجره را بست و رفت.


-----

خیلی ناراحت داشتم از راهنمایی و رانندگی خارج می شدم که یک لحظه با خودم گفتم: من که هیچ! اما اگه این مامور با هر کسی این برخورد را بکنه؛ حتما ضد انقلاب میشه!!


رفتم کنار سربازی که به عنوان نگهبان جلو در ورودی ایستاده بود و گفتم:

اگه یه نفر از یه مامور نیروی انتظامی شکایتی داشته باشه باید کجا بره!

گفت : برو بازرسی!!


--------


توی اتاق بازرسی؛ بازرس با یکی از همشهریاش مشغول خوش ویش بود!! ولی من حوصله کردم و گفتم: نهی از منکر همینه دیگه!!


بالاخره از من پرسید: شما بفرمایید؟!


گفتم: خلاصه کلام اینه که در زمان شاه من یه طفل بودم! و اصلا و ابدا طاغوتی نبودم که رنگ عوض کرده باشم!!!


----


وقتی بازرس کل ماجرا را شنید کلی خندید!!

با خودم گفتم بهتره که نهی از منکر را با یک امر به معروف تموم کنم!!

گفتم:

جناب بازرسی!! برو به مامورتون بگو میدونم خسته ای و کلی ارباب رجوع داری که اعصاب براتون نمیگذاره! اما چاره بعضی از کارا خیلی ساده است! یه قلم میخواد با یه کاغذ!!


مدارک مربوطه و زمان مراجعه را بنویس و بزن پشت شیشه! اگه هم چنین چیزی وجود داره باید جایی باشه که همه راحت ببیند!


دفعه بعد که مراجعه کردم دیدم که پشت شیشه همه پنجره ها کاغذی نصب شده  و اطلاعات مربوطه نوشته شده!!

در ضمن مامور مربوطه هم زیر چشمی مرا می پایید و آروم حرف می زد!!


+++++

++++++


امر به معروف و نهی از منکر یه وظیفه است نه به شکلی که بگیم ولی خودمون عمل نکنیم (رویداد  اول)


و نه بشکلی که بخاطر زحمت و زمانی که باید براش بگذاریم ازش شونه خالی کنیم (رویداد دوم)