آه!
وقتی کنارش نشستند
نگاهش؛ اشکهایشان را نوازش کرد!
و دامنش؛ زخمهایشان را بوسه داد.
فرات؛ زمزمه های عاشقانه آب را هدیه داد!
و دشت؛ لالایی غربت و داغ را همسرایی کرد!
وقتی همه خوابیدند
به حضور، نشسته قامت بست!
و از حنجره ای بریده و آشنا
ملتمسانه شنید:
خواهرم زینب!
در قنوت نیاز
جایی برای دعای من هم بگذار!!